من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را
چطور حسن روزافزونت را دیدند و در عالم ما خاکی ها گمنامی پیشه کردند؟!!! بی هیچ هیاهویی. آرام سوختند و رفتند.
اینها رسواییِ زلیخایی شان در کدام عالم بود؟!!!
و منِ غافل در دل خلوت اون پادگان دور افتاده در کنار مزار گمنامی ات هر روز با تو نجوا میکردم و این گمنامی ات را می خواستم.
وه که چه بی خبر بودم!!!!.
درباره این سایت